این قدر بر این پیکر تفتیده متازید!

این قدر بر این پیکر تفتیده متازید!

پیچایی گیسوی شکن در شکن است این؟

یا مطلع پیچیده ی شب های من است این؟ 

 

زیر قدم رهگذران له نشود ...آی

دل نیست که آلاله ی خونین کفن است این

 

نم نم بچشان بوسه ی خود را به لبانم

گیرایی بی حدّ شراب کهن است این 

 

بگذار در آغوش تو آرام بگیرم

دلچسب ترین شیوه ی جان باختن است این 

 

بنشین به تماشای فرو ریختن من

دل... نه! به خدا خانه ی ویران من است این 

 

ارزان مفروشید رفیقان! سر ما را 

زنهار! مگر یوسف بی پیرهن است این؟ 

 

سُم کوفته پاییز بر این دشت و گذشته است 

انگار نه انگار گل است این، چمن است این 

 

این قدر بر این پیکر تفتیده متازید!

سوگند که ایران من است این، وطن است این ...


4
0 غزل 79
6 ماه پیش
دیدگاه
captcha